غریبگی آرام آرام راه افتاد ، مثل سایه ، از دیواری به دیواری ، از خانه ای تا خانه ی بعدی ، می خزید تا پای دیوار بعد
خودش را می کشید تا سر دیوار و می سرید تا پای دیوار، سپس واهمه همه آشنایی بود و شناس .
شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷
آوار غروب
پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷
به تو
http://textsofthenothing.persianblog.ir/
خانم سایه این آدرس جدیده ،من که میدونم دزدکی میایی نگاش میکنی
اگه محل سگ هم بهم نگذاری باز هم میپرستمت!
در ضمن اینجا دیگه نمی نویسم.یه چیزی بگو ،به قول شیرازی ها پکیدم!
خانم سایه این آدرس جدیده ،من که میدونم دزدکی میایی نگاش میکنی
اگه محل سگ هم بهم نگذاری باز هم میپرستمت!
در ضمن اینجا دیگه نمی نویسم.یه چیزی بگو ،به قول شیرازی ها پکیدم!
یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۷
یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵
زنده گی سگی
صبح سرم گیج رفت افتادم زمین نمی دونم چه مدت رو زمین ان پخش بودم - این دومین دفعه بود که بی هوش شدم تو این مدت - گمونم غشی شدم ! بیخ یالش! مهمه از ماه دیگه کتابمو شروع می کنم و تا تمومش نکنم نیستم
دیدار به جهنم
دیدار به جهنم
جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵
هکاته*
برای من مردی که در برابرت بنشیند
خداست
شیفته همه گوش میشود
به صدای دلنشینات
به خندهی نابات
که دلم را چنین به کوبش وامیدارد
آن زمان که میبینمات
زبان در کامم خشک می گردد
سوزان آتشی
خداست
شیفته همه گوش میشود
به صدای دلنشینات
به خندهی نابات
که دلم را چنین به کوبش وامیدارد
آن زمان که میبینمات
زبان در کامم خشک می گردد
سوزان آتشی
رقصان به برم میگیرد
مِه افق دیدم را می آکند
در گوشام صدا میپیچد
عرق از چاک چاکام روان میشود
تنام به لرزه میافتد
پریدهرنگتر از گیاه ِ خشک میشوم
مرگ انگار میرسد
مِه افق دیدم را می آکند
در گوشام صدا میپیچد
عرق از چاک چاکام روان میشود
تنام به لرزه میافتد
پریدهرنگتر از گیاه ِ خشک میشوم
مرگ انگار میرسد
*
هکاته شه بانوی شب و خدمت کار آفرودیت
دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵
capital of pain
تاریخ : یازدهم مهر 1383
عجالتا که گه خوریمان بی غیر خوش است _ شب را به روز قرض می دهیم و روز را به شب ، هوا بدک نیست اما پاییز بد رقم ذوقمان را توی خلا تپانیده
تاریخ : دوازدهم مهر 1383
هوا سردتر شده ، زندگی خشن تر ، فقط زنده ام ، نه شوری و نشاطی و کلا نه عملی حاکی از بودن - تقلا و تکاپو ما شاء الله
تاریخ : امروز 5 شنبه است - دوشنبه 22 بهمن 1380 بود
امید به هیچ چیز ندارم ، در دست باد به هر سو روان
شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵
Je t'aime
زندگی در اردوگاههای کار اجباری هیتلر راحت تر بود - کسی خود کشی نمی کرد و حتی حرفش را نمی زد چون امید داشتند که هیتلر دست از کارهایش بر دارد و شاید یک روزی منجی برسد اما اینجا روزانه هزاران نفر خود کشی می کنند
elnaz hajizadeh
elnaz hajizadeh
پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵
شاهراه بی پایان
تصمیم دارم هر چه را که رابطه ی من و مربوطات به من را پیچیده تر کرده بنویسم ، شاید مشکل دیگر ازآن من نباشد . می نوسم تا سنگینی این بار دیگر بر دوش من تنها نباشد و هر که خواند همراهم گردد ، گر چه من ، تو و او همه اصحاب کابوس هم ایم
پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵
پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴
تولد مرگ
امروز تولد کسی است که یک دهه از عمرم دیوانه وار شیفته ی خود و کارهایش بودم هدایتی که خلاف جریان حرکت می کرد،با مرگ لاس می زد ،گمانم نیازی به تقدیر نباشد چه همین بس که ادبیات ما هنوز از زیر آوار سایه ی او بیرون نخزیده
اشتراک در:
پستها (Atom)