جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵

هکاته*

برای من مردی که در برابرت بنشیند
خداست

شیفته همه گوش می‌شود
به صدای دل‌نشین‌ات
به خنده‌ی ناب‌ات
که دلم را چنین به کوبش وامی‌دارد

آن زمان که می‌بینم‌ات
زبان در کامم خشک می گردد
سوزان آتشی
رقصان به برم می‌گیرد

مِه افق دیدم را می آکند
در گوش‌ام صدا می‌پیچد
عرق از چاک چاک‌ام روان می‌شود
تن‌ام به لرزه می‌افتد

پریده‌رنگ‌تر از گیاه ِ خشک می‌شوم
مرگ انگار می‌رسد
*
هکاته شه بانوی شب و خدمت کار آفرودیت

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵

capital of pain


  1. تاریخ : یازدهم مهر 1383
    عجالتا که گه خوریمان بی غیر خوش است _ شب را به روز قرض می دهیم و روز را به شب ، هوا بدک نیست اما پاییز بد رقم ذوقمان را توی خلا تپانیده

  2. تاریخ : دوازدهم مهر 1383
    هوا سردتر شده ، زندگی خشن تر ، فقط زنده ام ، نه شوری و نشاطی و کلا نه عملی حاکی از بودن - تقلا و تکاپو ما شاء الله

  3. تاریخ : امروز 5 شنبه است - دوشنبه 22 بهمن 1380 بود
    امید به هیچ چیز ندارم ، در دست باد به هر سو روان

شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵

Je t'aime

زندگی در اردوگاههای کار اجباری هیتلر راحت تر بود - کسی خود کشی نمی کرد و حتی حرفش را نمی زد چون امید داشتند که هیتلر دست از کارهایش بر دارد و شاید یک روزی منجی برسد اما اینجا روزانه هزاران نفر خود کشی می کنند

elnaz hajizadeh

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

شاهراه بی پایان

تصمیم دارم هر چه را که رابطه ی من و مربوطات به من را پیچیده تر کرده بنویسم ، شاید مشکل دیگر ازآن من نباشد . می نوسم تا سنگینی این بار دیگر بر دوش من تنها نباشد و هر که خواند همراهم گردد ، گر چه من ، تو و او همه اصحاب کابوس هم ایم

پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

پست جدید

بی پدر آپدیت کن!!!!!!!!!1

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴

تولد مرگ

امروز تولد کسی است که یک دهه از عمرم دیوانه وار شیفته ی خود و کارهایش بودم هدایتی که خلاف جریان حرکت می کرد،با مرگ لاس می زد ،گمانم نیازی به تقدیر نباشد چه همین بس که ادبیات ما هنوز از زیر آوار سایه ی او بیرون نخزیده

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۴

Esse est percipi

پدرم هیچ گاه به ماهیت اصلی مرگ فکر نکرده است . یعنی هیچ وقت فکر نمی کرد زمانی مرگ و فنا هم فرا برسد . او گمانش هم
نمی برد که نقطه برخوردی بین او و مرگ وجود دارد . ساعت ها فال ِ ورق می زد ، چون می دانست ضعف جسمانی اش دروغ
نمی گوید ، مادرم اما مرگ را دیده و بدنبال آن روان است لیک با ترس و امید . مرگ اما برای من چیزی برای عرضه ندارد که ارعاب گرباشد این را قوه ی فاهمه ام می گوید . با اینکه در پس زمینه ی ذهنم باور اسطوره ای مرگ جای گرفته اما مدت هاست آن را از دور اندیشه ام حذف کرده ام ، چه من توانایی های ام در قبال التقاط ام با این دنیا شکل می گیرد - پس جهان بی اراده ی پس از مرگ به چه کار ام آید؟

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

Sur la vérité physique

حس می کنم ، مثه آدمی هستم که انگار از یه دنیای دیگه ، یه سیاره ی دیگه ، برگشته باشه به موقعیت اولیه اش ، بعد از سالها، انگار بهتر بود به دنیای مردگان کوچ می کردم تا این دنیا

پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۴

امید بر لاشه ی امید

می خواستم امروز از امید بنویسم اما چون به کنه اش آگاه نیستم و درست به دلیل همین عدم آگاهی قادر به تبیین درستش نیستم ازخیرگفتنش می گذرم ، مگر نه آنکه اینگونه بهتر است

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴

Marquis de Sade

De faire le mal pour le plaisir de le faire
آزار دادن به خاطر لذت آزار

چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

مرگ اندیشی

از ترفندهای دولتهای توتالیتر برای مستحکم تر کردن اساس خویش اخته کردن عمل گرائی در نزد ملت است و در این راه به ترفندی ساده متوصل می شوند و آن نشاندن مردم (خواه پیریا جوان ) درظل آفتاب مرگ اندیشی است قبول مرگ به عنوان امری عادی از هر نوعش - ( زلزله ، سیل ، سقوط هواپیما و ... ) وپذیرش همه ی اشکال مماتی در یک سطح ، به مثابه پدیده ای طبیعی - همچون فقر وتکدی گری ، که این هم مشکل نه از سیستم اقتصادی ؛ که امرامری طبیعی است - و در راه طبیعی جلوه دادن این امورهمه گونه باوری ، اعم از دینی و غیر دینی را به کار می گیرند

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

برهوت امید



و من
و دالانهای ترس
و دژخیمان دوزخی عصمت
و من
و بیابانهای تنهایی
و چنگیزیان مچاچنگ دست
و من
و شکوه شکستن
و عسسان عصا شکن
و هزار تکه از دوشیزگی
و هزار درنده خوی بکارت خواه
و ترسویان رمان
و من - و هزاره ی تنهای ام
و هزار راه بی امید
و یاران نگران از بلندی
و من
و دهان چاکان چاکر
و فحاشان فاحشه دهان
و چوبک اعدام من- من معدوم
و سومین دهه
و من از اسب لنگ کودکی در افتاده
و من
و ردای بلند قاضیان
و من
و سه قبضه ریشان
و من
و جوال جیبان
...و