شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

آوار غروب

غریبگی آرام آرام راه افتاد ، مثل سایه ، از دیواری به دیواری ، از خانه ای تا خانه ی بعدی ، می خزید تا پای دیوار بعد
خودش را می کشید تا سر دیوار و می سرید تا پای دیوار، سپس واهمه همه آشنایی بود و شناس .

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷

به تو

http://textsofthenothing.persianblog.ir/

خانم سایه این آدرس جدیده ،من که میدونم دزدکی میایی نگاش میکنی
اگه محل سگ هم بهم نگذاری باز هم میپرستمت!
در ضمن اینجا دیگه نمی نویسم.یه چیزی بگو ،به قول شیرازی ها پکیدم!