شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

آوار غروب

غریبگی آرام آرام راه افتاد ، مثل سایه ، از دیواری به دیواری ، از خانه ای تا خانه ی بعدی ، می خزید تا پای دیوار بعد
خودش را می کشید تا سر دیوار و می سرید تا پای دیوار، سپس واهمه همه آشنایی بود و شناس .

هیچ نظری موجود نیست: